نشان آشنا

شاعر: فاضل نیکونژاد

روزی آخر دامن غصن بهاء خواهم گرفت
دردمند هجرم و از وی دوا خواهم گرفت

یا مرا این درد بی درمان ز پا خواهد فکند
یا که از انفاسِ مولایم شفا خواهم گرفت

یا ز خود بیگانه خواهم گشت چون دیوانگان
یا ز هشیاران نشان آشنا خواهم گرفت

او ز کار بستهء من عقده ها خواهد گشود
من ز خاک درگهِ او بوسه ها خواهم گرفت

تیشه ها بر ریشهء جنگ و جدل خواهم نواخت
بهره ها از شاخهء صلح و صفا خواهم گرفت

تا کنم جلب رضا از ساقی بزم الست
در صف مستان به کف، جام بلا خواهم گرفت

بال و پر خواهم زد و زین خاکدان خواهم پرید
آشیان بر سدرهء باغ بقا خواهم گرفت

فاضلا در راه وصلش آنچنانم بی قرار
کاندر این ره سبقت از باد صبا خواهم گرفت

منبع: سایت اشعار بهائی