نطق ایادی فقید اَمرُالله جناب طِرازُالله سمندری در رضوان سال ١٢٠ بدیع

برگرفته از: کتاب «طراز الهی»، جلد ۲
 
لینک صوتی نطق: www.mediafire.com...
 
روز دوّم مصادف با نهم عید رضوان ١٢٠ بدیع بود. ناظم جلسه ایادى امرالله جناب ذکر‌ُالله خادم بودند. در این جلسه جناب خادم جناب طِرازِ ‌اِلهى را به ‌این ترتیب معرّفى کردند: «حضرت بهاءُالله جناب سمندرى را به عنوان هدیه و میهمان بسیار عزیز جهت این جشن اعظم تاریخى حفاظت فرموده‌اند و عنایت بسیار گرانبهائى را به شرکت کنندگان این کنفرانس تاریخى ارائه مى‌فرمایند. جناب سمندرى متعلّق به قدیمى ترین خانواده‌هاى امرند که از دورۀ شیخ احمد احسائى تا حال در ظلّ این امر مبارک مشغول به خدمت آستان قدس الهى بوده و هستند. ایشان یکى از نوادر شخصیّت ‌هاى امرى هستند که افتخار زیارت حضرت بهاءُالله را داشته اند. نمی دانم شخصى را که حضرت بهاءُالله، طِراز افندى، و مرکز میثاق حضرت عبدُالبهاء، طِرازِ ‌الهى و حضرت وَلىِّ ‌اَمرُالله جناب سمندرى خطاب فرموده‌اند چطور معرّفى کنم. ایشان تمام عمر خود را وقف خدمت به آستان مبارک حضرت بهاءُالله نموده اند.

طِراز‌‌الهى پس از این معرّفى شایان و صمیمانۀ جناب خادم، در میان ابراز احساسات شرکت کنندگان با آرامش متین پشت میز خطابه رفتند و سخنرانى آغاز نمودند.

متن نطق ایادى امرالله جناب طرازالله سمندرى در کنگره لندن نهم رضوان سنۀ ١٢٠ آپریل ١٩٦٣ که نوار صوتى آن [به شمارۀ ٦٣] انتشار یافته‌است ذیلاً درج می گردد. در بین سخنرانى ایشان، یاران بارها با کف زدن هاى متوالی احساسات روحانیّه خود را ابراز می داشتند. در این کنفرانس بیانات طِرازِ ‌اِلهى را خانم مرضیّه گیل مترجم معروف و متبحّر به انگلیسی ترجمه مى‌نمودند.
 
متن نطق ایادی فقید اَمرُالله جناب طِرازُالله سمندری:

الله‌‌ابهى، به جمیع حاضرین و حاضرات تبریک عرض مى‌کنم هم عید اعظم را و هم جشن اعظم مِئَوىِ جمالِ قِدَم جَلَّ ذِکرُهُ‌الاَعظم را، الحمدُلله زنده ماندیم، وعده‌هاى الهیّه را در الواح و آثار مبارکه بتمامه ملاحظه و زیارت کردیم. احبّاء باید عموماً قلباً روحاً شاد و مسرور باشند که جمیع مَواعیدِ الهیّه در الواح مقدّسه از حضرت اَعلىٰ رُوحُ ماسِواه فِداه و از حضرت بهاءُالله جَل‌َّ ذِکرُهُ ‌‌وَ ثنائُهُ، از حضرت عبدُالبَهاء اَرواحُنا لِرَمسِهِ‌ الاَطهَرِ الفِداء و از حضرت ولىّ‌ عزیزِ ‌محبوبِ اَمرُالله شوقى‌ افندى ربّانى جمیع مَواعید ظاهر شد. بشارت باد بشارت و آن ‌چه از مَواعید باقی مانده بعداً محتوماً ظاهر خواهد شد. امروز شما در عالم ناسوت مجتمعید و به ذکر حقّ مشغولید ولکن در ملکوت الهى امروز جمیع ارواح شهداء بیست هزار نفوس در ملکوت ابهى با شما شریک و سهمیند در این جشن اعظم. حضرت عبدالبهاء یک منظومه اى دارند مى‌فرمایند‌:

ولوله در شهر نیست جز شکن زلف یار 

فتنه در آفاق نیست جز خم ابروى‌ دوست

چون عید است و روز نهم است، تمام مطالب تاریخى مطالب لازمه تعالیم الهى، ناطقین همه را براى شماها ذکر کردند حقیقتاً براى سمندرى جاى حرف و نطق و بیان نگذاشتند. معلّم من همیشه این شعر را تلاوت مى‌کرد من هم امروز براى شما تلاوت مى‌کنم.

امروز شاه انجمن دلبران یکیست 

دلبر اگر هزار بود دل بر آن یکیست

این مطرب ‌از ‌کجاست ‌که ‌بر‌گفت ‌نام ‌دوست

تا‌ جان‌ و جامه بذل کنم در فِراق ‌‌دوست  

جَمال قِدَم جَلَّ ذِکرُهُ ‌الاَعظَم در لوحى از الواح مى‌فرمایند:

«به نام خداوند یکتا. یوم، یومى است که جمیع نبیّين و مُرسَلین از جانب ربُّ ‌العالمین، کلّ را به آن بشارت دادند. و هم ‌چنین به ظهور مُکلّمِ طور؛ بُرهانِ کلیم به عصا ظاهر و برهان این مظلوم به قلمْ باهر.»

حال دقّت کنید که قلمِ حضرت بهاءُ‌الله در زندان چه کرد. در زندانِ ارضِ سِرّ [ادرنه]، در زندانِ سجنِ اَعظم [عکّا]؛ قلم حضرت بهاء‌ُالله کرۀ زمین را تسخیر ‌فرمود. حال چون عید اعظم رضوان است من چند ‌فِقره از ایّام تشرّف خودم که بدون استعداد و بدون لیاقت در سن ١٦ سالگى نصیب من شد براى شما براى این ‌که تفریح بکنید عرض مى‌کنم. در روز اوّل رضوان در قصرِ اَطهَرِ بَهجى اطاقى را که زائرین در آنجا مشرّف شدند- همه مى‌دانند- من و چهار نفر دیگر مشرّف شدیم یکى از آن اشخاص مرحوم عندلیب عَلیهِ ‌غفرانُ‌الله بودند. از اصحاب اوّلیۀ حضرت بهاءُ‌الله که در محبس گیلان رشت دو‌سال زندانى بودند و به قدر یک مُجَلَّد الواح از حضرت بهاءُ‌الله و از حضرت عبدُالبهاء دارند. یکى دیگر از اصحاب اوّلیۀ حضرتِ اَعلىٰ حاجى ‌ابوالحسن بودند که در کشتى با حضرت اَعلىٰ در راه مکّۀ مُعظّمه هم‌کشتى بودند و عائلۀ دهقان و دو‌ نفر دیگر نمى‌دانم که بودند ما پنج ‌نفر اوّل دسته‌اى بودیم که در روز عید اعظم رضوان اوّل به حضور جَمالِ قِدَمْ جَلَّ ذِکرُهُ ‌الاَعظم مُشرّف شدیم. جمال مبارک در سَریر جالس بودند و ما در محضر مبارک به زانو بر ‌زمین نشسته بودیم. آن ‌وقت فرش اطاق مبارک فقط حصیر بود، بوریا. فرش نبود، قالی نبود، زندان بود. جمالِ مبارک به قدر نیم ‌ساعت، بیست دقیقه از لوح مبارک سلطان ناصرالدّین ‌شاه پادشاه ایران تلاوت فرمودند؛ با لحن بدیع آسمانى. پس از این که تلاوت مبارک خاتمه پیدا کرد و در تلاوت دو حالت از هیکل اقدس مشاهده مى‌شد یکى آن حالت عظمت و قدرت و اقتدار الهیه، یکى آن مظلومیّت کُبرى که در الواح و آثار مبارک همه خواندید و زیارت کردید. بعد فرمودند طِراز افندى برخیز. برخاستم فرمودند از این گل ها به هر یک از حضرات یکى بده؛ گل هاى معطّر که در روى آن تشک مبارک در اطاق بود. به این چهار ‌نفر که در محضر مبارک مشرّف بودند به هر کدام یک گل دادم و با یک حالت مخصوص و مسرّت مخصوص فرمودند، سهم ما را هم بده؛ سهم ما را هم بده. لِهذا یکى هم بردم حضور مبارک تقدیم کردم؛ ایستادم. فرمودند یکى هم خودت بردار. بعد فرمودند فى ‌اَمانِ الله. این یکى از جلسات عید اعظم رضوان بود که من مُشرّف بودم؛ اینطور شروع و خاتمه یافت.

چون وقت نداریم به اختصار مى‌کوشم. یکى از تشرّف‌هاى من در یکى از باغ‌هاى ارض‌ مقصود بود که آن باغ به جُنَیْنه معروف بود. این در عید نوروز بود که تقریباً بیست و سى نفر مجاورین و مسافرینِ حضور، مشرّف بودیم. در آن روز ناهار در آنجا صرف شد ولی جمالِ مبارک در اطاق غذاخورى تشریف نیاوردند آن ‌روز هم تنزیلِ آیات بود. من در قهوه‌خانه (کفش‌کن) در آنجا به اِستماع مشغول بودم؛ مى‌شنیدم. شعرا هم در آن روز چند ‌نفر حاضر بودند مِنْ‌جمله نبیلِ اَعظم، صاحب این تاریخى که امروز اهل عالم همه مى‌خوانند. آن ‌روز شعرا اشعارهاى عدیده در مدح و ستایش اسمِ اعظم سرودند. امّا من وقت جوانى یادداشت داشتم ولی الآن آن قصائد را فراموش کردم. یکى از آن شعرها این بود:

اى جُنَیْنه! عرشِ مَجدِ کُرسىِ اَعلاستى

گر جُنَیْنى بودى اینک جَنّتِ عُلیاستى

آن روز من در رکاب جمالِ مبارک از جُنَیْنه تا قصر پیاده آمدم؛ باران هم نم‌نم مى‌آمد و البتّه این از یکى از افتخارات بزرگ من بود که در روز عید در رکابِ جمالِ مبارک از جُنَیْنه تا بَهجى، قصرِ بهجى پیاده باشم. یکى از تشرّف‌ها در روزى بود که دیگر جمالِ مبارک بظاهر نقاهت داشتند و در بستر جالس بودند یک‌ هفته به صعود مبارک مانده بود احضار فرمودند نفوسى که در قصر حاضر بودند مِن جمله از آن نفوس یکى من بودم این آخرین دفعه‌اى بود که در شش‌ماه من به حضور مبارک مشرّف شدم آن‌روز هیکل مبارک بسیار ضعف داشتند و تکیه فرموده بودند در بستر. آیات کتاب مُستطابِ اَقدَس را در ذکر صعود تلاوت مى‌فرمودند که مضطرب نشوید پریشان نشوید ساکت و ساکن باشید بر استقامت و ثبوت بیافزائید از این قبیل مطالب بیان مى‌فرمودند. بسیار تأکید بر استقامت در امرالله مى‌فرمودند با حالت ضعفى که در وجود مبارک بود تأکید در وحدت و اتّحاد نمودند. سه کلمه آن‌روز بسیار اهمّیّت داشت: وحدت و اتّحاد و اجتناب از اختلاف و استقامتِ کُبرىٰ در اَمرُالله.

حالا من در این موضوع چند ‌کلمه‌اى عرض مى‌کنم. شماها همه مى‌دانید که از اوّل ظهور اِلىٰ امروز آنچه که امرالله را نصرت کرد استقامت و وفاى اهلِ بَهاء بود. چه قوّه‌اى امرُالله را به انگلستان و ممالک اروپا و امریکا برد؟ استقامت شهداى ایران امرُالله را از مملکت ایران به اروپا و امریکا و افریقا منتقل کرد. امروز هم باید همین‌ طورى ‌که احبّاى الهى استقامت کردند، اَوامرِ مبارکۀ حضرت ولىِّ ‌محبوبِ عزیزِ اَمرُالله را اطاعت کردند، مُفارقت از عیال و اطفال و وطن کردند و هجرت به ممالک و دیار نمودند و اَمرُالله را به سمعِ غریب و بعید رساندند و ناملایمات و مشکلات تحمّل کردند تا اینکه نتیجۀ زحمات دهسالۀ اهلِ بَهاء، زن و مرد، دختر و پسر، صغیر و کبیر، سبب شد تا این که این جشن اعظم در اوّل مملکت (غربى) دنیا انگلستان که به قُدُومِ حضرت عبدُالبهاء مُشرّف شد و سَریرِ اَطهَرِ حضرتِ وَلىِّ ‌عزیزِ اَمرُالله در اینجا استقرار پیدا کرد، این تأثیر را داد که چندین هزار نفوس در اینجا به نام مبارکِ او مجتمع شدند و به ذکر و ثناى او امروز مشغولند.

البتّه اگر من بخواهم دورۀ ٧ ماه تشرّف خودم را در ٧٢ سال پیش براى شماها بیان کنم چندین روز وقت لازم دارد. یکى دیگر از افتخارات بزرگ من در اَمرُالله این است که هم‌ به لِقاىِ حضرت عبدُالبهاء روحُ ما سِواه فِداه بکَرّات و مَرّات مشرّف شدم و هم به لقاى حضرت وَلىِّ ‌عزیزِ ‌اَمرُالله؛ اوّل در هفده هجده ماهگى، بعد در نُه سالگى و بعد در چهارده سالگى و بعد در ایّام ولایتِ عُظمىٰ فائز گشتم. البتّه البتّه اینها هرکدام حکایات و قِصص دارد که هرکدام آنها یک کتاب وقت لازم دارد. اینها را که اشاره کردم براى این بود که حضرت عبدُالبهاء رُوحُ ما سِواه فِداه در یکى از مناجات هائى که به افتخار من عنایت فرمودند در آنجا صریحاً امر مى‌فرمایند: «وَ التَّحَدُّث بِنِعمَتِکَ بَینَ خَلقِک [مضمون: و بیان نعمتِ تو بین خلقت]. این بود که تا این اندازه جسارت کردم حالا مى‌خواهم به شما از خطاباتِ جمالِ مبارک چند فِقره عرض کنم تا قلب شما، هم مطمئن بشود، هم مسرور. جمالِ ‌مبارک‌ مى فرمایند:

«یا عبدِ حاضر، سِراج هائى که داراى یک فَتیل بودند، مَنْ عَلَی‌ الاَرض از اِطفاىِ آن عاجز مشاهده شدند. حال چگونه مى‌شود این نارِ مشتعله را که اگر جمیع دریاهاى عالم بر او ریخته شود، تَنقَلِبُ‌ ‌بِالدُّهْن، [مضمون: تبدیل به روغن می شود] خاموش نمایند.»

حضرت بَهاءُ‌الله در آن وقتى که تنگى و سختى و مشکلات و زندان در نهایت شدّت و طغیان بود این بیان را مى‌فرمایند‌:

«فَسَوفَ یَبعَثُ ‌اللهُ قَوماً اُولی بَأسٍ شَدیدٍ وَ بِهِمْ یَنصُرُ الغُلامَ کَما نَصَرَهُ اَوَّلَ مَرَّةٍ اُولئِکَ لَنْ یَمنَعَهُمُ الحُجُباتُ وَ لَنْ یَحجُبَهُمُ الاِشاراتُ وَ ما کانَ ذلِکَ عَلَی ‌اللهِ بِعَزیزٍ. اُولئِکَ قُلُوبُهُمْ زُبَرُ الحَدیدِ بِحَیثُ لَنْ یَخافَنَّهُمْ شَىْءٌ عَمّا فِى ‌السَّمواتِ وَ الاَرضِ. کَذلِکَ یَنصُرُ مَنْ یَشاءُ بِفَضلِه وَ کانَ نَصرُهُ عَلَی ‌المُؤمِنینَ قَریباً» [مضمون: بزودی خداوند برمی انگیزد قومی را که دارای نیرومندی و دلیری شدید هستند و بواسطۀ ایشان غلام- حضرت بهاءُالله- را یاری می فرماید همان طور که اوّلین بار او را نصرت فرمود. ایشان را حجبات هرگز بازنمی دارد و اشارات مانعشان نمی شود. و این بر خدا سخت و دشوار نیست. ایشان دلهایشان آهنین و سخت و محکم است بطوری که هیچ چیزی از آنچه در آسمان ها و زمین است ایشان را نمی ترساند. این چنین به فضل خود یاری می کند هر که را بخواهد و یاری او به مؤمنین نزدیک است.]

جمالِ مبارک در لوحِ فردوسِ اَعلی در وَرَقِ دوّم مى‌فرمایند:‌

«‌در این حین مظاهرِ قدرت و مشارقِ اقتدار یعنى ملوک و سلاطین و رؤسا و اُمراء و علما و عرفا را نصیحت مى‌فرماید و به‌ دین ‌‌و به‌ تمسّک به آن وصیّت مى‌نماید. آنست سبب بزرگ از براى نظم جهان و اطمینان مَنْ‌‌ فِى ‌الاِمکان. سُستى ارکانِ دین سببِ قوّتِ جُهّال و جُرأت و جسارت شده.‌ براستى مى‌گویم آنچه از مقام بلند دین کاست بر غفلت اشرار افزود و نتیجه بالاخره هرج و مرج است. اِسمَعوا یا اُولِی‌ الاَبصار ثُمَّ اعْتَبِرُوا یا اُولِی ‌الاَنظار.» [مضمون: بشنوید ای صاحبان دیده سپس پند گیرید ای صاحبان انظار.]

بد نیست ما یک قدرى متوجّه بشویم که جمالِ قِدَم جَلَّ ذِکرُهُ ‌الاَعظم چه مصائبى، چه مشکلاتى، چه ناملایماتى، چه سختى‌ها در شب‌ها و روزها متحمّل شدند و همان روز در زیر غُلّ و زنجیر بشارت امروز را و روزهائى که بعداً انشاءَ‌الله همه زنده باشید و ببینید فرمودند؛ به شرط اینکه به آن ‌روزها که رسیدید و مجتمع شدید به یاد امروز باشید و براى بنده هم از صمیم قلب طلب عفو و مغفرت از آن بحرِ اَعظمِ الهى بکنید.

«سُبحانَ ‌الله، حضرتِ نون [منظور ناصرالدّین شاه است] در کمال عداوت و بَغضاء و نونِ دیگر [منظور نایبُ السّلطنه کامران میرزا است] مُعین و یاور او و هر ‌دو بر حسب ظاهر با جنود و عساکر، ایشان در قلعۀ حَدید ساکن و مظلوم در بیتى که جِدارِ آن بِمَثابه قِرطاس؛ اَلاَمَلُ مَقطوعٌ اِلّا‌ مِنَ ‌اللهِ. لَو ‌یَشاءُ ‌یَجعَلُ القِرطاسَ حَدیداً اَغلَظَ مِنَ الجَبَلِ وَ الحَدیدَ رَقیقاً اَرَقَّ مِنْ جَفنِ العَینِ. فَعَمْرُاللهِ اَدعُوهُمْ اِلَی ‌النّورِ وَ یَدعُونَنى اِلَی ‌النّارِ وَ ‌ما دُعا الظّالِمینَ اِلّا ‌فى ‌ضَلا‌لٍ. اَرَدتُ ‌لَهُمُ ‌العِزَّةَ وَ ‌‌اَرادُوا ‌لِیَ الذِّلَّةَ» [مضمون: امید بریده شده مگر از خدا. اگر بخواهد کاغذ را آهن، محکم تر از کوه، و آهن را نازک، نازک تر از پلک چشم، می گرداند. پس قسم به خدا من ایشان را به سوی نور می خوانم و دعوت می کنم و ایشان مرا به سوی آتش می خوانند. و دعوتِ ظالمین جز در گمراهی نیست. من برای ایشان عزّت خواستم و ایشان برای من ذلّت خواستند.]

جوان هاى عزیز ما که سپاه ملکوتِ الهى هستند و به تمام قُوىٰ با تمام خلوص و با تمام اشتیاق و عشق، متفرّق در بلاد شدند باید قدر این نعمتِ عُظمىٰ و موهبتِ کُبرىٰ را بدانند و مُغتنم بشمارند و وقت را از دست ندهند. بدانند بعد از این ‌که بیت‌ُ العدلِ اَعظم در عالم تأسیس شد آن ‌روز اوّلِ قیام و اوّل روز خدمت است نه این که خدمت تمام شد؛ لا وَالله! لا وَالله! [مضمون: نه قسم به خدا] حالا نیز اوّل کار است وقت شروع است وقت اینست که جوان ها تَأسّى به شهداى اَمرُالله در ایران بکنند همان‌ طورى‌ که آنها از جان و مال و هستى و نیستى و راحت و آسایش و عزّت ظاهره صرف نظر کردند و همه ‌چیز خود را در عشق الهى فدا کردند اینها هم باید تَأسّى و اِقتدا به ‌آن هیاکل قدسیه و به ‌آن ارواح مقدّسه و به ‌آن جواهر تقدیس بفرمایند. تصوّر نفرمائید که این عرض را من از خودم کردم، نه؛ حضرت عبدالبهاء در وصایاى مبارکه ‌شان در آخر یکى از فقرات این بیان را مى‌فرمایند‌:

«‌حواریون حضرتِ روح [حضرت مسیح] بکلّى خود را و جمیع شؤون را فراموش نمودند و ترکِ سر و سامان کردند و مقدّس و منزّه از هوى و هوس گشتند و از هر تعلّقى بیزار شدند و در ممالک و دیار منتشر شدند و به هدایتِ مَنْ عَلَی‌الاَرض پرداختند تا جهان را جهان دیگر کردند و عالم خاک را تابناک نمودند و به پایان زندگانى در ره آن دلبر رحمانى جانفشانى کردند و هر یک در دیارى شهید شدند. فَبِمِثلِ هذا فَلْیَعمَلِ العامِلون.» [مضمون: پس عاملین باید مثل این عمل کنند.]

برادران و خواهران عزیز همۀ شما مطّلعید به تاریخ، اصحاب حضرت مسیح که حواریون باشند دوازده نفر بودند حتّى یک‌ نفر از آنها براى او تزلزل پیش آمد یازده نفر باقی ماندند یازده ‌‌نفر امر حضرت مسیح را به اینجا رساندند که بعد از دوهزار سال امروز کرۀ زمین در قبضۀ اصحاب مسیح است. حضرت عبدُالبهاء در یک لوحى مى‌فرمایند وقتى جمالِ مُبارک از این عالم صعود فرمودند پنجاه ‌هزار اصحاب داشتند حالا دقّت کنید از وقت صعود مبارک تا امروز ٧٠ سال متجاوز مى‌گذرد شما در یک هندوستان الحمدلله صد‌ هزار نفوس دارید در آفریقا نزدیک است جمعیت شما به صد‌ هزار برسد در ممالکِ اُخرىٰ الحمدُ لِله جمعیت کثیر دارید. هیئتِ ایادى عزیز، مخصوص حضرتِ خانم [اَمَةُ البَهاء روحیه خانم همسر حضرت ولی عزیز امرُالله] چند ماه زحمت کشیدند تا این که اِحصائیۀ دقیق از فتوحات این ده ‌سال مرقوم فرمودند. البتّه جمیع ایادى امر در این مسئله شریک بودند ولی سهم اعظم با حضرت خانم بود. کتابى براى احصائیه و زحمات این ده سال مهاجرین که در اقطار عالم بودند و این فتوحات اعظم را کردند تألیف فرمودند و این کتاب را به طبع رساندند چندین هزار‌جلد. لازم است در هر خانۀ شخص بهائى یک جلد از آن کتاب باشد تا این که بدانند در این ده سال چه فتوحاتى در عالم امرُالله به هِمَمِ عالیۀ ایادى امرُالله و اصحاب حضرت بهاءُ‌الله انجام شد. لهذا امروز روز همّت است. حضرت عبدالبهاء مى‌فرمایند: «اى احبّاى الهى، همتّى! اى احبّاى الهى، غیرتى!» امروز روزیست که باید عموماً خودمان را و آنچه در ملک است فراموش کنیم و بکمال همّت قیام کنیم با تأییداتِ الهیّه براى این که این سپاهِ ملکوت همینطور جلو برود روز بروز سنگر بگیرد سنگر خالی نکند. من البتّه خیلی مطالب مى خواهم به شماها عرض کنم ولی وَاللهِ نَفَس من همراهى ندارد؛ پیرى است دیگر؛ خیلی عذر مى‌خواهم از شما. البتّه همه شماها مى‌دانید که جمالِ مبارک دعوت نامه‌اى که در اوّل امر، اوّل ظهور مرقوم فرمودند چه بود. در آن دعوت‌نامه فرمودند‌:
 
«گر خیال جان همى هستت بدل اینجا میا
ور نثار جان و دل دارى بیا و هم بیار
 
رسم ره اینست گر وصل بها دارى طلب
ور نباشى‌ مرد این ره ‌دور ‌شو ‌زحمت ‌میار».

در تمام الواح جمالِ مبارک دعوت مى‌فرمایند اهل بهاء را به دو امر مهمّ: اوّل وفا، دوّم استقامتِ کُبرىٰ. در یک لوحى مى‌فرمایند که: «‌قُلْ یا اَهلَ ‌البَهاء! نَهرٌ سُمِّىَ بِالوَفاء؛ مَنْ شَرِبَ مِنْهُ فازَ بِالاِستِقامَةِ الکُبرىٰ». [مضمون: بگو ای اهل بهاء- بهائیان- رودی است که نامش وفا است؛ هر که از آن بنوشد، به استقامت کُبریٰ فائز می شود.] کسى که از آن بحر نوشید به استقامت فائز مى‌شود. تکرار مى‌کنم جمالِ مبارک مى‌فرمایند نهرى است در عالم که نام مقدّس او، نام مبارک او وفاست هر کس از این نهر نوشید و چشید و آشامید چه مى‌شود؟ به استقامتِ کُبرىٰ فائز مى شود. حضرت عبدُالبهاء سى سال از بی وفایان شکایت فرمودند؛ حضرت ولىِّ ‌محبوبِ عزیزِ اَمرُالله ناله و فریادشان از بی وفایان به‌ عنان آسمان رسید. این مظلومِ عالَم [حضرت ولیّ امرُالله] سى و شش سال در عکّا و حیفا زحمات متحمّل شدند این همه حدائق این همه بساط از عدم بوجود آوردند که امروز توریست‌هاى دنیا که روزى هزاران نفوس در آنجا مى‌آیند و مشاهده مى‌کنند متحیّر مى‌مانند مى گویند نمى‌دانیم مهندس اینها که بوده است و مى‌گویند نمى‌دانیم این در کدام دارُالفنون و مدرسه تحصیل کرده با ‌وجود این ‌همه زحمات و مشقّات و بوجود آوردن این ‌همه حدائق و محل‌ ها عرض مى‌شود که منظره‌هائى که در کرۀ زمین مانند آنها نیست بوجود آوردند. خودشان تشریف آوردند مظلومانه، مظلومانه، مظلومانه، در گوشۀ لندن در اطاق تنها صعود فرمودند. من مى‌ترسم سامعین از شنیدن خسته شده ‌باشند امّا مطمئن باشید من از گفتن خسته نشدم براى اینکه تشکّر نِعَمِ الهیّه را بکنم. این کلمه را عرض مى‌کنم حضرت ولىِّ ‌محبوبِ عزیزِ امرُالله مى‌فرمایند‌: «سمندرى! صد ‌جوان در کارهاى تو متحیّر است.»

شماها خیال نکنید یک جوان ٨٧ ساله همین طورى بیخود زنده است! نه وَالله! نه بِاالله! من تا حال صد ‌مرتبه مرده‌ام امّا او مرا نگاه داشته ‌است. حالا سزاوار اینست همه شما‌ها در این مجمع در این یوم مبارک توجّه کنید به جمالِ اَقدَسِ اَبهىٰ و از او بخواهید که به شماها استقامت عطا کند و بکمال وفا قیام کنید، خدمات خودتان را به ‌آخر برسانید. مى‌دانید من چرا حرکت مى‌کنم براى اینکه در متجاوز از بیست توقیع مبارک به‌ من می فرمایند، تا آخرین نفس مقاومت و مداومت نما. براى این که یک قدرى بیشتر تبسّم کنید این را عرض مى‌کنم در شهر ما که قزوین است شهرِ جناب طاهره... فراموش کردم! فراموشى یکى از علائم جوانى است! مرضیّه‌ خانم به من دستور فرمودند حالا که فراموش کردید، اللهُ ‌اَبهىٰ بگو بس است. اللهُ ‌اَبهىٰ